۲۱۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۸۴

بیا که بی تو غم از خاطرم به در نرود
وداعم از دل و هجرانم از نظر نرود

در آن بساط که من خوان عشرت آرایم
مگس ز تلخی من جانب شکر نرود

ز شهر خویش مرا شهرت تو دور انداخت
به اختیار کسی جانب سفر نرود

چه می شود، چو کریمان ره غریب زنند
ره دیار ببندند تا خبر نرود

به طبع شوخ تو نازیم و آن پذیراییش
که گر سخن رود از خاطرت اثر نرود

دلم به یاد تو دریا نمود چشم و هنوز
می خیال تو در ظرف مختصر نرود

تن نزار و دل بردبار خواهد عشق
که از نسیم به جوش آید و بسر نرود

چو خون مرده سیه روی باد در ته پوست
دلی که بر سر پیکان و نیشتر نرود

بر آستانه رهی می نما «نظیری » را
که قدر مجلس خاصان به اینقدر نرود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۸۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۸۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.