۵۰۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۲۴

درد و غمت که همچو هما استخوان خورند
بر من مبارکند گرم مغز جان خورند

بر نامه ام مخند که آشفته خاطران
مو کز قلم کشند نی اندر بنان خورند

مست آئییم به صلح اگر نکهتی بری
زان می که در محبت هم دوستان خورند

نیشکر آن چنان نخورد کس ز دست دوست
کازادگان ز دست مبارز سنان خورند

جانی و صد کرشمه مژگان چه می کنم
این تیرها تمام اگر بر نشان خورند

چشم هزار تشنه جگر در کمین تست
ترسم که خام میوه این بوستان خورند

آزادگان به جای رسیدند و ما همان
زان رهروان که گرد پی کاروان خورند

هرجا گلی است بهر «نظیری » طربگهی است
کی بلبلان مست غم آشیان خورند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۲۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۲۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.