۲۱۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۰

هرگز به سیر گل دل محزون نمی رود
یار از خیال غمزده بیرون نمی رود

عشق از جهان بریدن و از جان گذشتن است
کار وفا ز پیش به افسون نمی رود

مردان بجا به عزم و توکل رسیده اند
یک دل رمیده نیست که در خون نمی رود

از زخم عشق در بن هر سنگ کشته ایست
از خون ما کجاست که جیحون نمی رود؟

لذت به خواب میرد و شادی به غافلی
در هر دلی که او به شبیخون نمی رود

در حرف تلخ نوش لبان صد دقیقه است
کوتاه بین ز لفظ به مضمون نمی رود

مرغان دشت را ز غم دل جراحتست
شب نیست کاین خروش به هامون نمی رود

از بس که رد شد از در مقصود حاجتم
آهم ز انفعال به گردون نمی رود

آن را که گوش دل شنود ناله یی بس است
عاشق به درس پیش فلاطون نمی رود

راه وفا ز تفرقه عشق بسته شد
دیریست ناقه بر سر مجنون نمی رود

بوی نسیم فقر «نظیری » شنیده است
از ره به تاج و تخت فریدون نمی رود
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.