۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۹

چون ابر بهاری به سرم سایه فکن شد
بر هر بر بومم که نظر کرد چمن شد

چون شمع که شد رهبر پروانه به آتش
دل سوزی او باعث جان بازی من شد

می خواست شود قایل نظمم به بلاغت
صدپایه به شیب آمد و بر اوج سخن شد

بی جام همه می کش و بی باده همه مست
از نظم نو آیین مغان رسم کهن شد

شک نیست که از نیم نظر کار برآید
آن را که دلیل آصف اعجاز سخن شد

همسایگیش را اثر ابر بهارست
هم خانه گلستان شد و هم خار سمن شد

از یار و دیار ار نکنم یاد عجب نیست
از رشک من امسال غریبی به وطن شد

بر خاک درش جای شهیدان ندهد کس
لطفی است که کافور تن و عطر کفن شد

مهمان بهشتی مخور اندوه «نظیری »
نزهتگه حوران جنان بیت حزن شد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.