۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۵۴

قاصد دلی آزرده تر از آبله دارد
می آید از آن کوی و ز رفتن گله دارد

کس خیمه نیفراخت به سرچشمه حیوان
گاهی گذری خضر برین مرحله دارد

شاید که شود جلوه گر از غیب جمالی
چشمی همه کس بر ره این قافله دارد

معشوق جمیل است و غیور ار نه بگویم
مجنون نسب از لیلی این سلسله دارد

هویی به فراغت نکند در همه صحرا
دیوانه که آهوی رمان در گله دارد

دریاش همی باید و در ظرف نگنجد
صد گونه الم طایر کم حوصله دارد

فارغ نشوم یک نفس از بندگی عشق
شکرانه فرضی که کنم نافله دارد

بی باده کنم مستی و بی نغمه زنم ذوق
اینک می و نی، هرکه سر مشغله دارد

چون گفته و ناگفته به سنجیدن بخت است
شعری که نگفتست «نظیری » صله دارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۵۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۵۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.