۲۰۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۷۸

غم گرد فراق دید از دور
آویخت دگر به جان رنجور

از عشرت ناقص زمانه
کوتاه عمل ترم ز مخمور

رخساره خوش دلی نه بینم
دل شد ز فراق چشم بی نور

تقصیر نشد به گریه پنهان
در آب نشد دفینه مستور

زخم جگرم که می زنم جوش
کان نمکی که می کنی شور

کوته نشود به خامشی حرف
مرهم چه کند به زخم ناسور

آنجا که شراب شوق دادند
ته جرعه ز من گرفت منصور

بویی ز نشاط ما ندارد
آب و گل صدهزار فغفور

مشکل حالی و طرفه کاری
خود شاهد و خود نشسته مهجور

کار تو همه به دل موافق
از نیکویی تو چشم بد دور

زود از تو غنی شود «نظیری »
درویش یکی و شهر معمور
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.