۱۹۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۶

آن را که برد به مسند راز
اول در زاریش کند باز

بی رنج فرح نیابد از عشق
بی سوز طرب ندارد از ساز

پروانه نمی رسد به مطلوب
تا بال نیفکند ز پرواز

تا شیفته بیان خویشی
با تو ننهند در میان راز

خامش کن اگر به جا رسیدی
در راه ز سیل خیزد آواز

از پردگیان نمی توان شد
با اشک خبیث و آه غماز

خواهی به مراد دوست باشی
خاطر ز مراد خود بپرداز

بازیچه کوی عشق گشتیم
ما ابله و طبع یار طناز

تا کی سودا، متاع برریز
تا کی بازی، تمام درباز

از چله نشستنت چه خیزد
عشقت حرص و ریاضتت آز

رخت از بر ما ببر «نظیری »
در عشق درست نیست انباز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.