۲۴۰ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۳

دل ها همه به بوی گل آویختست باز
عیشی به طرف هر چمن انگیختست باز

شوق شراب و شاهدم افتاده در دماغ
سودا متاع بر سر هم ریختست باز

یادم ز خنده لب معشوق می دهد
گل بر جراحتم نمکی بیختست باز

دریاب کاین عبیر چه خوش بوی کرده اند
در باغ عطرها به هم آمیختست باز

از میکده به گشت چمن آمده نشاط
غم از چمن به مدرسه بگریختست باز

شیخان خرقه پوش خرابند ازین هوا
در دست ابر سبحه بگسیختست باز

دامان کوه گیر «نظیری » که از کمر
فرداست تیغ قهر برآهیختست باز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.