۲۱۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۹۶

جام گیر اختر افتاده بر افلاک انداز
روح شو عاریت خاک سوی خاک انداز

دعوی عقل جز از عشق مشخص نشود
بحث کج را به در داور بی باک انداز

با چنین دیده آلوده تو را نتوان دید
دیده از خود ده و بر خود نظر پاک انداز

نقش موهوم مرا از دل من پاک بروب
بر در از خلوت خود ریزه خاشاک انداز

همه جا دام ز گیسوی تو انداخته اند
تو درین دشت عنان سر ده و فتراک انداز

هرکه را بدرقه آن لشکر مژگان باشد
گو همه بار به وادی خطرناک انداز

دیده آن که نظر جز به جمال تو کند
ناوک انداز بر آن دیده و چالاک انداز

حسن شوخ از در و دیوار نماید ناچار
باغبان گو سر پر عربده تاک انداز

آن که در پیرهن پاره یوسف بیند
گو نگاهی به سوی این جگر چاک انداز

دوست گانی به حریفان سحر خیز دهند
چاره علت مخمور به تریاک انداز

همت از ساغر لبریز «نظیری » خیزد
می خور و نقب به گنجینه امساک انداز
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۹۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.