هوش مصنوعی:
شاعر در این شعر از عشق و ارادت خود به معشوق سخن میگوید و بیان میکند که چگونه عشق او را از همه چیز غافل کرده است. او از درد و رنج عشق و تأثیرات عمیق آن بر روح و روان خود میگوید و اینکه معشوق، با رفتارهایش، او را به ستوه آورده است. شاعر همچنین اشاره میکند که عشق به معشوق، او را از هر دین و آیینی بینیاز کرده است.
رده سنی:
16+
محتوا شامل مفاهیم عمیق عاشقانه و احساسی است که ممکن است برای مخاطبان زیر 16 سال قابل درک نباشد. همچنین، برخی از اصطلاحات و تشبیهات به کار رفته نیاز به سطحی از بلوغ فکری و تجربهی عاطفی دارد.
شمارهٔ ۳۲۳
به اختیار تو در باختم ارادت خویش
کنون به لطف تو مستغنیم من درویش
نمی توان دل یک ذره بی جراحت یافت
ز ابروی تو که تیری خطا نکرد از کیش
ز صد هزار یکی با تو ره به سر نبریم
تو لاابالی و خودرای و ما صلاح اندیش
به غمزه گو به تأمل قیامت انگیزد
هنوز می چکدش خون خلقی از سر نیش
کرشمه ات که بجز داغ بر جگر ننهد
غنیمت است که گاهی بخاردم دل ریش
ز تن چگونه به راحت برون رود جانم
خیال گردش چشمت نمی رود از پیش
ز چاشنی و حلاوت نمی کنم سیرم
غمت که هست کم او فزونتر از هر بیش
همین که رای تو دیدم، پی تو گردیدم
ز شوق عشق تو غافل شدم ز مذهب و کیش
دگر نماند سر خانمان «نظیری » را
که آشنای تو بیگانه می شود از خویش
کنون به لطف تو مستغنیم من درویش
نمی توان دل یک ذره بی جراحت یافت
ز ابروی تو که تیری خطا نکرد از کیش
ز صد هزار یکی با تو ره به سر نبریم
تو لاابالی و خودرای و ما صلاح اندیش
به غمزه گو به تأمل قیامت انگیزد
هنوز می چکدش خون خلقی از سر نیش
کرشمه ات که بجز داغ بر جگر ننهد
غنیمت است که گاهی بخاردم دل ریش
ز تن چگونه به راحت برون رود جانم
خیال گردش چشمت نمی رود از پیش
ز چاشنی و حلاوت نمی کنم سیرم
غمت که هست کم او فزونتر از هر بیش
همین که رای تو دیدم، پی تو گردیدم
ز شوق عشق تو غافل شدم ز مذهب و کیش
دگر نماند سر خانمان «نظیری » را
که آشنای تو بیگانه می شود از خویش
وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب: غزل
تعداد ابیات: ۹
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.