۲۶۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۲۳

به اختیار تو در باختم ارادت خویش
کنون به لطف تو مستغنیم من درویش

نمی توان دل یک ذره بی جراحت یافت
ز ابروی تو که تیری خطا نکرد از کیش

ز صد هزار یکی با تو ره به سر نبریم
تو لاابالی و خودرای و ما صلاح اندیش

به غمزه گو به تأمل قیامت انگیزد
هنوز می چکدش خون خلقی از سر نیش

کرشمه ات که بجز داغ بر جگر ننهد
غنیمت است که گاهی بخاردم دل ریش

ز تن چگونه به راحت برون رود جانم
خیال گردش چشمت نمی رود از پیش

ز چاشنی و حلاوت نمی کنم سیرم
غمت که هست کم او فزونتر از هر بیش

همین که رای تو دیدم، پی تو گردیدم
ز شوق عشق تو غافل شدم ز مذهب و کیش

دگر نماند سر خانمان «نظیری » را
که آشنای تو بیگانه می شود از خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.