۱۷۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۳۲

از فراق یار ناخشنود خویش
روی در نابود بینم بود خویش

بس که در سودا به شوق افتاده ام
از زیان خود ندانم سود خویش

خوبی او شد پدید از چشم من
سوختم بر آتش خود عود خویش

گر برآید از نمد آیینه ام
زشتی خویشم کند مردود خویش

از خطایم مغز جانم سوخته
سخت می ترسم ز آه و دود خویش

خاک معبدها رسانیدم به آب
از رخ زرد زمین فرسود خویش

وز گنهکاری ندیدم هیچگه
برکنار این فرق خاک آلود خویش

زنده زان مانم که یابم بوی وصل
از فراق عاقبت محمود خویش

روز فیروزی «نظیری » در پی است
دیده ام در اختر مسعود خویش
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۳۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۳۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.