۱۶۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۸۸

هر که تایب گردد از می بر رخ او رنگ حیف
از سر کوی مغان بر کاسه او سنگ حیف

از عصا و سبحه ام نفزود قدر و حرمتی
گردن مینا ز چنگم رفت و زلف چنگ حیف

از می و مستان بریدم یار هشیاران شدم
خویش را انداختم در قید نام و ننگ حیف

کامرانی های خاطر جان و دل را تیره ساخت
شه چو بی عصمت بود بر ملک بر او رنگ حیف

تا به راحت تکیه کردی گفت دنیا: الرحیل
بانگ بی هنگام دارد مرغ خوش آهنگ حیف

پیکر فغفور و خاقان شد درین منظر خراب
می خورد عاقل به نقش مانی و ارژنگ حیف

خوبیی در کس نمی بینم که بنمایم به او
در بغل تاریک شد آیینه ام از زنگ حیف

خط چو شد با طره اش همسایه جای جان گرفت
خانه درویش شد از قرب منعم تنگ حیف

ناز بر شاهد «نظیری » وقت پیری می کنی
بس خرف گردیده ای از عقل و از فرهنگ حیف
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۸۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۸۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.