۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵۱

ضبط حرفی می کنم کز وی زبان می سوزدم
شکوه ای در دل گره دارم که جان می سوزدم

پاس تن از دور می دارد شب هجر تو جان
بسکه از داغ جدایی استخوان می سوزدم

جای شیون دود آهم از دهان سر می زند
بسکه از سوز درون بر لب فغان می سوزدم

خواستم شمعی که از وی خانه ام روشن شود
وه چه دانستم که رخت و خانمان می سوزدم

مهربانان زودتر بخشید خونم را به او
بی گناهم کشته و از بیم آن می سوزدم

کرده ام در بی خودی آهی که از وی دور باد
کرد لب تب خال و از دل تا زبان می سوزدم

از که می نالد «نظیری »؟ باز مرغ دام کیست؟
عیب گویی های آن آتش بیان می سوزدم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.