۳۵۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۶۱

دست در طره آشفته یاری نزدیم
یادگاری گرهی بر سر تاری نزدیم

شرممان باد که مشهور جهانیم به عشق
نشدیم آتش و برقی به دیاری نزدیم

در ره دوست چو خاشاک دوا ریخته اند
بر سر آبله ای نشتر خاری نزدیم

کرد صد سالک چالاک برین راه گذر
دست در حلقه فتراک سواری نزدیم

همه را زشتی و زیبایی ما در نظر است
بخیه ای بر طرف پرده کاری نزدیم

هرچه دادند و گرفتند در آن کوی نکوست
بر ترازو و محک وزن و عیاری نزدیم

خلوت انس «نظیری » نبود روزی ما
حلقه ای بر در دل در شب تاری نزدیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۶۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.