۲۰۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۸

دلی دارم ازو دل ها شکسته
دلی از هر صدای پا شکسته

تنی دارم ز طوفان حوادث
چو کشتی در ته دریا شکسته

ز رعنایان که بر آتش نهندم
چو عودم سر به سر اعضا شکسته

بر اصلاحم فلک را دسترس نیست
درختم شاخ از بالا شکسته

کسی زان نشنود دادم برین بام
که سقف گنبد مینا شکسته

اجل از غم نمی سازد خلاصم
به مرگم آستین عمدا شکسته

شب دنیا سیاه از دست روز است
پر طاووس قدر پا شکسته

چنین سرمست و خرم کوه ازان است
که شیشه لاله بر خارا شکسته

ز بس کز شادی امروز ترسم
دلم از عشرت فردا شکسته

جهان در کار هرکس دید نقصی
قصورش بر سر دانا شکسته

کمان ابروی این زال رعنا
به جادوی ید بیضا شکسته

ز بس از فتنه می ترسد «نظیری »
سپاهی را به یک غوغا شکسته
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.