۲۰۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۳

بس در وفا تأمل و تأخیر می کنی
تا می کنی به وعده وفا پیر می کنی

رنجش طبیعتی تو و بیداد خوی تست
با خلق صلح از سر تزویر می کنی

خود ظلم کرده از دل ما غبن می کشی
دل مفت برده دعوی توفیر می کنی

ما را حدیث چون و چرا از حساب نیست
در ملک خود تصرف و تدبیر می کنی

گر بر جمال بتکده ما نظر کنی
لبیک می فرستی و تکبیر می کنی

گر قاصر از تصور اویی عجب مدان
نقشی که نیست باب تو تصویر می کنی

از زلف او نمی رهی ار صد هزار سال
شبدیز می دوانی و شب گیر می کنی

جز یک لحد مقام «نظیری » به جم نماند
بی حاجت این خرابه چه تعمیر می کنی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.