۲۰۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۲

زان عنبرین کلاله که بر سر نهاده ای
منت به تاج بر سر قیصر نهاده ای

بر چهره زلف و خال بود خوش نما ولیک
خط بر عذار از همه خوشتر نهاده ای

آغوش جانم از بر و مویت معطر است
گل در شکنج زلف معنبر نهاده ای

حسن تو زیور تو بس است اینقدر چرا
بر گوش و سینه زحمت زیور نهاده ای

ترتیب ساز جشن ملوکانه کرده ای
اسباب بزم و رزم برابر نهاده ای

مینا به کف ز ساعد سیمین گرفته ای
خنجر به پیش از می احمر نهاده ای

از کبر بر مراد دل کس نبوده ای
تهمت به بخت و جرم بر اختر نهاده ای

خط عاشق لبان پر از انگبین تست
در راه مور دام ز شکر نهاده ای

آب حیات می چکد از لفظ چون درت
لب بر زلال خضر و سکندر نهاده ای

اوراق نظم و نثر «نظیری » بگو بسنج
بحری به کف سفینه گوهر نهاده ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.