۴۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۴۵

از کم سخنی و سر به زیری
دادیم به خارها حریری

گشتیم ز بندگی خداوند
سلطان شد ایاز از اسیری

مرغان چو نشاط ما ببینند
بر گل نکنند خرده گیری

ناهید اگر به ما نشیند
بهرام نمی کند دلیری

ما را که غذای جان شمیم است
پیوسته کند صبا بشیری

مشگین نفس از خیال یاریم
گرد رخ گل کند عبیری

بردیم به آخرت ز دنیا
دل گرسنگی و چشم سیری

هر دیده و خوانده شد فراموش
الا تو ندیده در ضمیری

چون شاخ خزان فتاده بودم
شد شوق توام عصای پیری

هستی ز وجود تو عدم راست
عزست به هیچم ار پذیری

یک بار «نظیری » خودم خوان
تا شهره شوم به بی «نظیری »
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.