۳۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۵۱

گه به عشق کاکلت بر سینه سازم سنبلی
گاه سوزم در هوای عارضت بر سر گلی

کوتهست ایام گلشن رایگان نتوان نشست
دیدن گل منع اگر باشد نوای بلبلی

دل که آشوبی ندارد چیست؟ کاخ بی هوا
سر که سودایی ندارد چیست؟ کاس بی ملی

از شط غم کشتی می بر کنار آرد مگر
ورنه از تدبیر نتوان بست بر دریا پلی

فرض صبحم گر قضا گردد صبوحی کی شود
چارقل خوانم تمام شب به عشق قلقلی

نافه چین آستینم گشت و ناف گل بغل
تا برو دوشم معطر شد به مشکین کاکلی

بنده آن تاب گیسو و خم بازو شوم
همچو شاخ سنبلی پیچیده بر شاخ گلی

کعبه و زمزم زنخدان و رخش پنداشتم
دیده شد بتخانه کشمیر و چاه بابلی

فیض از ساقی «نظیری » جوی نی از سامری
خاک پای جبرئیلت هست گرد دلدلی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۵۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۵۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.