۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۲

نی سنبل تنباکویی نه آتش رخساره ای
دل بوی خامی می دهد بی داغ آتش پاره ای

منقار زرین بایدت تا دانه زین اخگر کنی
کی مرغ این آتش بود هر مرغ آتش خواره ای

در نخل تنباکو نگر صوفی شده بازآمده
در کوی خود سرگشته ای در شهر خود آواره ای

چون بید مجنون هر طرف افکنده از سر طره ای
چون دلق سالک هر کجا افکنده از بر پاره ای

مردم گیا از چین مخر تنباکوی آچین بخر
هم مایه بی مایه ای هم چاره بی چاره ای

خواهم دید وجد آنقدر جام می و تنباکوام
کافتم به طاق ابرویی چون نرگس خماره ای

اندر کمند دود او کز سنبل دلجو به است
همچون کلیم افتاده ام اندر دم سحاره ای

موسی به قوم خویشتن لوح ید بیضا نمود
یا حور سیمین ساعدی کرد از مه نو پاره ای

تا شد به مهرویان قرین این دود مایه بر زمین
بر آسمان غیرت کشد هر ثابت و سیاره ای

هر جرعه کی مستی دهد رند جحیم آشام را
از جنس آچین کشتئی وز قسم هندی کاره ای

ساغر «نظیری » کم بکش زین خشک می هر دم بکش
کت موم ازو شد آهنی، کت لعل ازو شد خاره ای
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.