۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰

دل چسان پنهان کند در سینه آه خویش را
دانه چون بر خویشتن دزدد گیاه خویش را

بسکه شب کردم چو صیقل با قد خم اضطراب
ساختم آیینه سنگ تکیه گاه خویش را

در بزرگی باید افگندن ز سر تاج غرور
میوه در بالیدن اندازد کلاه خویش را

تهمت رحمی بخود مگذار و خون من بریز
میتوان با خون من شستن گناه خویش را

جاده نتواند بگرد جلوه شوقم رسید
زین سبب گم میکنم هر لحظه راه خویش را

بسکه شب دادم ز غم خاکستر دل را بباد
از نفس آیینه کردم صبحگاه خویش را

بسکه باشد دل صلاح اندیش و من اظهار دوست
می کشم از دست دل طومار آه خویش را

روسیه گردد ز خورشید و، کند واعظ سفید
ز آفتاب لطف حق روی سیاه خویش را
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.