۲۷۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۵

دلخراشی کرد از بس در شب هجران مرا
پنجه شد از قطره های خون گل مرجان مرا

در پی سودای زلفش، بسکه چشم من دوید
چشمه یی گردید زیر موی هر مژگان مرا

با وصالش سختی دوران بمن دشوار نیست
دادن جان پیش جانان، خوشتر است از جان مرا

بسکه کاهیدم زدرد عشق چون تار نگاه
مانم از رفتن، غباری گیرد ار دامان مرا؟

میر سامانی،چو بیسامانی من کس نداشت
فکر سامان کرد واعظ بی سر و سامان مرا
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.