۱۵۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۸۲

نبود صفت لعل تو، حد سخن ما
این لقمه فزونست بسی از دهن ما

از خون دلم خورده مگر آب، که دایم
خیزد عوض سبزه غبار از چمن ما

شد وقت گذشت از همه، دندان اجل کو؟
بر رشته جان سخت گره گشته تن ما

تن خود به میان نیست، مگر از پس مردن
نامی بنویسند ز ما، بر کفن ما

درد تو ز بس در گل ما ریشه دوانده است
ماند چو زبان ناله ما، در دهن ما

در راه سلوک، اهل زمان بسکه دورویند
گردیده یکی راهبر و راهزن ما

گشتیم سراپای جهان را همه واعظ
شهری چو سفر نیست برای وطن ما
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۸۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۸۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.