۱۸۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۹۷

به پیری آنچنان گردیده ام از ناتوانیها
که نتوانم گشودن چشم حسرت بر جوانیها

گداز آتش هجران او جایی که زور آرد
توان بر طالع خود تکیه کرد از ناتوانیها

ز بار غم چه پروا؟لیک یار آید چو در گفتن
از آن ترسم که از جا درنیایم از گرانیها

اگر خورشید رخسار تو در پیش نظر باشد
چو ماه نو ز پیری میروم سوی جوانیها

دل خود را به فریاد خموشی میکنم خالی
بر یاری که میداند زبان بی زبانیها

دگر امروز از فیض نگاه گرم مه رویان
زبان واعظ ما میکند آتشفشانیها
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.