۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۰۶

در عهد ماست بسکه دل شادمان غریب
از گل تبسم است درین گلستان غریب

هر سو دود، نبیند یک طبع آشنا
کافر مباد همچو سخن در جهان غریب

یک تن نیافتیم که فهمد زبان ما
هم شهری اند مردم و، ما در میان غریب

بر لوح خاک گشته بخط غبار ثبت
نبود علو تیر ز افتادگان غریب

دنیای کج روش، نبود جای راستان
پیوستن خدنگ، بود بر کمان غریب

واعظ بگوش مردم دنیاست وعظ تو
چون در دیار کفر، صدای اذان غریب
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۰۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۰۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.