۱۸۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۱۸

درا بخاطرم ای خرمی، که جا اینجاست
کجا روی چو غم دلستان ما اینجاست؟

ببزم یار، زخود هم نمیتوانم رفت
شکیب خسته دلان در فراق تا اینجاست

چرا ز عارض چون گل نقاب نگشایی
ترا گمان که مگر عقل و هوش ما اینجاست؟

کند شکست، ز هر استخوان من فریاد
به سوی درد که: سرکوچه بلا اینجاست

به کاینات دل خویش را یکی کردیم
بهر دلی که رود درد یار ما، اینجاست

زمانه با خم ابروی قامت پیران
بسوی خاک اشارت کند، که جا اینجاست

حواله اش ز در خود مکن به جای دگر
که خاک واعظ مسکین بینوا اینجاست!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۱۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۱۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.