۱۶۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۱

نه شوق منصب هندم، نه ذوق جاگیر است
که سیر چهره سبزان هزار کشمیر است

بهند سایه دیوار خویش خرم و شاد
نشسته شاه جهانم، غمم جهانگیر است

اگر قلمرو هستی شود پر از دشمن
چه غم که حلقه زنجیر، قلعه زنجیر است

گلش ز نعمت دیدار سفره گر دارد
بگاه جنگ هم ابروی او بشمشیر است

شوند خویش دو بیگانه باهم از ریزش
بدایه کودک بیگانه محرم از شیر است

فروتنی بخدا زودتر کند نزدیک
که زود قطع شود راه، چون سرازیر است

تهیه سفر مرگ در جوانی کن
که زاد و راحله راه دور شبگیر است

گرفته سنگ و سفال هوس زمین دلت
از آن نهال دعایت چنین زمین گیر است

مرو ببخت جوان طفل سان زره واعظ
که بخت اگر چه جوان است،زندگی پیر است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.