۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۱۳۳

دگر بجای رخ ساده، لوح ساده بس است
ز خجلتت، بکف آیینه جام باده بس است

کمان جور، بآذار خلق زه بستن
کنون گذشته، خدنگ قدت کباده بس است

بدعوی سخن و دلبستگی بجهان
لب گشاده چه حاجت؟ درگشاده بس است

گذاشتن ز هوس، عمر خویش بر سر مال
کشیدن این همه نقصان پی زیاده بس است

قدم برون منه از راه راستی واعظ
که این ترا به دیار نجات، جاده بس است
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۳۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۳۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.