۱۵۰ بار خوانده شده
بربند میان، وقت کنارت ز میانهاست
زان لعل بها یافت، که در مخزن کانهاست
عزلت نه همین روی نهفتن ز جهانست
خوش گوشه نشینی که نه حرفش به میانهاست
هر پرده دل، از سخنی گشته مکدر
دل نیست، قلم پاک کن کلک زبانهاست
گر بر تن و جان، نیش زند مار بیابان
بر دل زند آن مار، که در کام و دهانهاست
دارم سپر از آب رخ خویش، وگرنه
هر سو به من از طعن کجان راست سنانهاست
ز اقبال جهان، ای دل غافل به حذر باش
رو کردن دولت بتو، چون پشت کمانهاست
این کبر و غروری که در ارباب کمالست
واعظ زده خوش مفت که از هیچ مدانهاست
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
زان لعل بها یافت، که در مخزن کانهاست
عزلت نه همین روی نهفتن ز جهانست
خوش گوشه نشینی که نه حرفش به میانهاست
هر پرده دل، از سخنی گشته مکدر
دل نیست، قلم پاک کن کلک زبانهاست
گر بر تن و جان، نیش زند مار بیابان
بر دل زند آن مار، که در کام و دهانهاست
دارم سپر از آب رخ خویش، وگرنه
هر سو به من از طعن کجان راست سنانهاست
ز اقبال جهان، ای دل غافل به حذر باش
رو کردن دولت بتو، چون پشت کمانهاست
این کبر و غروری که در ارباب کمالست
واعظ زده خوش مفت که از هیچ مدانهاست
این گوهر را بشنوید
این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.
برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.
گوهر قبلی:شمارهٔ ۱۷۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۱۷۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.