۱۸۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۱۱

در چشم شناسای ره و رسم امانت
دزدیدن گردن بود از تیغ خیانت

پوشیده نظر، دیده ور از یاری مردم
کور است که دارد ز عصا چشم اعانت

یک فایده خواری ما اینکه عزیزان
دیگر نتوانند بما داد اهانت

چیزی به بها کس ندهد جنس گران را
ای خصم به ما این همه مفروش متانت

مالت بود از وارث، از آن رو نکنی صرف
ای خواجه ممسک، به تو ختم است دیانت

واعظ به نفهمیدگی خویش کن اقرار
با لاف فطانت نشود جمع فطانت
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۱۰
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۱۲
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.