۱۶۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۳۵

ز یاران رنجش هم، مانع دیدار میگردد
غبار خاطر، آخر درمیان دیوار میگردد

خراش افتاده بر هم انچنان در دل چو سوهانم
که دشمن بر دل من گر خورد، هموار میگردد

بسودائی مده هر لحظه دل، گر عافیت خواهی
که کس زود از هوای مختلف بیمار میگردد

بآزادی گرفتار است هرکس را که می بینم
بزیر آسمان آسودگی بیکار می گردد

بجا هرگز نمی ماند متاع دلبری واعظ
اگر یوسف بصحرا میرود بازار می گردد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۳۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۳۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.