۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۵

بسرمه نرگس او الفت دگر دارد
دگر چه فتنه ندانم که در نظر دارد

چو تار زلف که از شانه اش فزاید حسن
ز بهله موی کمر جلوه دگر دارد

برحم خویش بگو تا کناره بگزیند
که ابر دود دلم بارش اثر دارد

نه ناله سرسنگ است اشک گلرنگم
که ریشه همچو رگ لعل در جگر دارد

نگه نکردن او سوی ما، بس است دلیل
که با شکسته دلان گوشه نظر دارد

رود بدیدن خود از دل چو آینه اش
چو دوست واعظ ما را ز خاک بردارد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.