۱۶۵ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۴۴

چون بهله بصید دلم آن مست برآرد
نی بهله، بتاراج جهان دست برآرد

در خانه آن چشم نگاهش متواریست
این خونی دل را که از آن بست برآرد

هردم که ز راهش برد آیینه بخانه
از باده دیدار، سیه مست برآرد

چون بوی گل آن شوخ چو از پرده برآید
هر راز که در پرده دل هست برآرد

ظالم بستم دست برآورده نترسد
مظلوم هم آخر بدعا دست برآرد؟

واعظ چو خس و خار، سبکباریم آخر
زین قلزم خونخوار گمان هست برآرد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۴۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۴۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.