۲۰۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۵

در هر سخن، سخنور صد تاب میخورد
این بوستان ز خون جگر آب میخورد

کج تابی حسود همان میکند دراز
هرچند رشته سخنم تاب میخورد

گول زبان نرم، ز نارستان مخور
ماهی ز طعمه، بازی قلاب می خورد

شاداب خوبی است ز بس عارض خوشش
هرجا که میرسد دل من آب میخورد

چون غنچه ام، ز خانه خرابی شکسته دل
این باغ گویی آب ز سیلاب میخورد

دایم بود مدار بزرگان ز کوچکان
از دجله پشته آب به دولاب میخورد

خون میچکد چو تاک ز مد نگاه من
گویا ز چشمه سار رخت آب میخورد

باشد برای روزی ما گردش فلک
این چرخ بهر رشته ما تاب میخورد

باشد به یاد بستر خاکسترش اگر
واعظ فریب جامه سنجاب میخورد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.