۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۶۸

میرود فکر جهانم، که ز کار اندازد
مگر این بار ز دوشم غم یار اندازد

دل که بی عشق شد، از رحمت حق دور شود
مرده را موجه دریا، بکنار اندازد

نتوانم نفسی زنده بمانم بی او
اگر آن شعله بدورم چو شرار اندازد

کار خورشید جهانتاب کند با شبنم
بر سر آن سایه که نخل قد یار اندازد

نیست آسایش تن، در سفر رفتن دل
عشق را قافله یی نیست که بار اندازد

دل سیه مست جوانی شده واعظ، شاید
صبح پیریش ازین می بخمار اندازد!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۶۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۶۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.