۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۰

بشوق آن گل عارض، مرا با خار خوش باشد
بیاد لعل او، با اشک چون گلنار خوش باشد

بتن هر رگ مرا شاخ گلی گردیده از داغت
اگر داری دماغ سیر این گلزار، خوش باشد

گرفت از عارض او پرده، زو صر صر آهم
اگر ای دیده داری طاقت دیدار خوش باشد

نباشد خود فروشان را بغیر از روی بازاری
از آن ما را برندان ته بازار خوش باشد

غم او هرکجا باشد، غم دنیا نیابد ره
که هر ناخوش که باشد، با غم آن یار خوش باشد

تن عریان، ز اشک آتشین پوشیده شد ما را
فقیران را ز عشق، این خلعت زر تار خوش باشد

بده خود را بیار و، کام دل بستان ازو واعظ
که پیش خود نبودن، پیش آن دلدار خوش باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۷۹
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۱
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.