۱۹۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۲۸۵

ز پیری، چون مرا قد همچو شمع سرنگون باشد
دم مرگست، از آنم گریه و افغان فزون باشد

نباشد زینتی، جز گوهر دل، اهل عرفان را
مرصع پوشی ما، همچو دریا از درون باشد

تو گر چوب ستم، مظلوم شمشیر دعا دارد
ترا کی ای ستمگر، رنگی از دلهای خون باشد؟!

بگرد خاطرم پیوسته گردد، لعل نوشینش
همینم لاله سیراب، از باغ جنون باشد
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۲۸۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۲۸۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.