۱۴۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۰۸

حرفی اگر بعاشق بیتاب میزند
شرمش تپانچه بر گل سیراب میزند

یک چشم دیده است در آیینه خویش را
بر چهره اش هنوز عرق آب میزند

کرده است چشم مست تو میخانه ها خراب
ساغر بطاق ابروی محراب میزند

تابد چو ماه عارض او از نقاب شب
آتش رخش بخرمن مهتاب میزند

از بار درد بسکه گران است کشتی ام
دریا گر بجبهه ز گرداب میزند

بر چرخ رفت درد دل عندلیب زار
شبنم کنون بر آتش گل آب میزند

افکار واعظ ارچه خزف ریزه یی است چند
طعن صفا ولی به در ناب میزند
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۰۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۰۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.