۱۸۷ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۶

عجب دانم، از زخم بسمل برآید!
خدنگی، که از شست قاتل برآید!

نگه جانب غیرم از دیده تر
چو تیریست کز زخم مشکل برآید

چنان نیست باریک، راه خیالش
که از عهده رفتن دل برآید

چنان تنگ بندد، به شوخی میان را
که مطلب از آن شوخ، مشکل برآید

ز آهم نشد آنچنان تنگ محفل
که حرفی از آن مه شمایل برآید

ستم آن قدر رفته بر من ز هجرش
که از عهده اش رحم مشکل برآید

تو از جای خیزی و، من از سر جان
تو از خانه و، واعظ از دل برآید!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۵
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۷
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.