۱۵۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۵۷

ز عکست آینه، چون آب در خروش آید
ز چهره تو قدح، همچو می بجوش آید

ز شوق اینکه خرامی چو سرو در بازار
گل از بهشت بدکان گل فروش آید

ز ناتوانی خویشم غمی که هست، اینست:
که ناله ام نتواند ترا بگوش آید!

بود سلام وداعم یکی، که پیش تو کس
چنان زخود نرود، کو دگر بهوش آید
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۵۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۵۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.