۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۳۷۳

دل که باشد نشیمن غم یار
غم دنیا در آن نیابد بار

سرکه از عشق سربلندی یافت
نرود زیر بار منت دستار

درد، کهسار کشور عشق است
دل ز غیرت پلنگ آن کهسار

نکنی روترش، ز تلخی غم
ز آنکه غم شربتست و، دل بیمار

دل آگاه نیست بی تب عشق
شمع سوزد ز دیده بیدار

در ره او ز پا نمی افتی
اگر افتد ترا بسر این کار

پای افگنده یی چه بر سر پا؟
کار افتاده است، بر سر کار!

زهد خشکی بجای مانده ز تو
برده آب رخت ز بس کردار

بدل آب رو کنون واعظ
عرق خجلتست و گریه زار
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۳۷۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۳۷۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.