۱۷۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۵

باشد بکشت عمر تو برق فنا نفس
هردم که سرزند نه بذکر خدا نفس

گردم زنی ز عشق، ز هستی ببند لب؛
در بحر غوطه ور نتوان گشت با نفس

دردم چنان گداخت، که نتوان شناختن
کاین صورت منست در آیینه یا نفس

دیوار تن شکسته ز سیلاب زندگی
زان دم بدم کناره گزیند زما نفس

افتد چنانکه عضو برون رفته یی بجا
هردم چنان ز پیریم آید بجا نفس

با ما همیشه واعظ از آن در کشاکش است
خواهد که خویش را کشد از دست ما نفس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۴
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۶
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.