۱۸۴ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۴

کاروان راه گمنامی نمیخواهد جرس
دل تپیدن هرکجا باشد، نمی باید جرس

ذوق خاموشی، دل از کف دادگان دانند چیست
از زبان زآن ور نمی افتد که دل دارد جرس

در طریق عشق از بیتابی ظاهر چه سود؟
از درون بر سینه خود سنگ میکوبد جرس

مانده یی از راه و، باکت نیست از آوارگی
در رهست و، روز وشب بر خویش میلرزد جرس

تن چو از نشو و نما افتد، شود بی ذوق دل
ناقه از رفتن چو ماند، بینوا گردد جرس

واعظ از دل تا نخیزد گفت و گو بی حاصل است
رهنما زآن شد، که دائم از درون نالد جرس
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.