۱۸۱ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۰۷

گذشت زندگی و، شد ز دست کار افسوس
نداد فرصت افسوس، صد هزار افسوس!

برفت عهد شباب و، همان علاقه بجاست
نکرده بند ز خود پاره، شد بهار افسوس

گذشت عمر و، نکردیم طاعتی هرگز
ز دست رفت کمند و، نشد شکار افسوس

دمی به کار نیامد ترا ز مدت عمر
شکفت و ریخت چه گلها ز شاخسار افسوس

تمام عمر تو بگذشت در خود آرایی
نگشت دست ز دندان ترا نگار افسوس

ترا بسی حرکت داد رعشه پیری
ز خواب وا نشدت چشم اعتبار افسوس

دل شکسته بگرداب تن تباهی ماند
نرفت کشتی از این ورطه برکنار افسوس

بشد بخنده و غفلت تمام عمر و، شبی
بروز خود نگریستیم زار زار افسوس

ز روسیاهی ایام جاهلی واعظ
نشست چهره ترا چشم اشکبار افسوس!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۰۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۰۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.