۱۷۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۷۹

بشکند از ناتوانی استخوان در پیکرم
قطره اشکی اگر غلتد ز مژگان ترم

دور شد از آب وصلش تا چو ماهی پیکرم
چون زبان تشنه میچسبد بکام بسترم

گرچه تندم، خاطری هرگز نرنجانیده ام
در گلستان جهان خارم، ولی خارترم

آتش افسرده ام، اما ز سوز دل هنوز
میکند روشن چراغ آیینه از خاکسترم

رشته عمرم ندارد گوهری، غیر از سخن
نسخه برگشته بختی را تو گویی مسطرم

با گرانجانان بجز نرمی ندارم چاره یی
سرمه میگردم ز ضعف، ارکار افتد بر سرم

نیست واعظ شکوه از عریانیم، کز فیض عشق
جامه گوهر نگار اشک باشد در برم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۷۸
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۸۰
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.