۲۰۳ بار خوانده شده

شمارهٔ ۴۹۷

برده است از بسکه فکر آن نگار جانیم
گشته موی کاسه زانو خط پیشانیم

این رگ گردن که من از اهل دانش دیده ام
می توان برد ای فلاطون رشک بر نادانیم

در محبت بر نمی آید بلا با صبر من
بس نباشد سیلی، از بس تشنه ویرانیم

از پی تحصیل رزق ما عرق ریزد سحاب
روز و شب چون ابر، من در گریه از بی نانیم

جای بال افشانی من، عالم تجرید بود
کرده واعظ پای بند این جهان فانیم
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۴۹۶
گوهر بعدی:شمارهٔ ۴۹۸
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.