۲۰۹ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۳۴

ای گل، تو بی علاقه به دنیا شدی و من
زین رو درین چمن تو همین واشدی و من

کم گشت حرف لیلی و مجنون ز روزگار
روزی که ای نگار تو پیدا شدی و من

از فیض بیخودی تو که بایست او شوی
صد حیف کز خودی همه تن ما شدی و من!

پر کرد عشق تربیت عاقلان شهر
مجنون، همین تو قابل صحرا شدی و من!

از من نبود نام و نشان بی تو در میان
چون آفتاب و ذره تو پیدا شدی ومن

این فیض بس که گاه خرامش تو ای سپند
سرگرم سیر عالم بالا شدی و من

واعظ، جهان ز مردم خودبین پرست، لیک
بینا بعیب خویش، تو تنها شدی و من!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۳۳
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۳۵
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.