۱۶۸ بار خوانده شده

شمارهٔ ۵۶۲

نگذاشت جان غم تو برای شهادتی
دارند عاشقان عوض جان، ارادتی

آنجا که آفتاب رخت پرتو افگند
با سایه همای، نباشد سعادتی

آیی مگر بتهنیت ما، و گر نه نیست
بیماری هوای غمت را عیادتی

دعوی کند چو تیغ تو با آب زندگی
دارند کشتگان غمت هم شهادتی

در بند رسم و عادت دنیا نبودن است
در شهر عشق باشد اگر رسم و عادتی

حالی ندیده ایم ز پیران این زمان
جز اینکه هستشان بجوانان ارادتی

واعظ اگر زیاده طلب باشی از جهان
شکر است شکر نعمت از حد زیادتی!
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۵۶۱
گوهر بعدی:شمارهٔ ۵۶۳
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.