۱۴۶ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲۳

هر نقش درم بندی است، در دیده آگاهی
دائم ز فلوس خویش در دام بود ماهی!

در خواب نبیند شه، آسایش درویشی
درویش ندارد ره بر تخت شهنشاهی

با سر بسر آن کو، ره در دل شب میپو
گم کرده خود میجو، با شمع رخ کاهی

بگداخت غمش از تن، تا جامه و پیراهن
چون هیچ نماند از من، ای ضعف چه میخواهی؟!

بار عملی بر بند، تا هست روان در تن
کز کف رود این ساحل، کشتی چو شود راهی

اعضا و قوی، کردند ترکم بگه پیری
از خلق چنان دیگر خواهم ز که همراهی؟!

واعظ، غم روزی چند؟ یک شب غم خود هم خور
این زنگ ز دل خیزد، با آه سحرگاهی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲۲
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲۴
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.