۱۶۲ بار خوانده شده

شمارهٔ ۶۲۸

چون تن درست بود، گو مباش دنیائی
که هیچ نیست بدست تو، به ز گیرایی!

چگونه چشم ندارم ز تیره روزان فیض؟
که میل سرمه بود شمع راه بینایی!

بگیر گوشه عزلت، اگر جهانگیری
توان گرفتن، این ملک را، بتنهایی

ز چشم خلق جهان، در پناه عیب خودیم
نقاب چهره ما گشته نیل رسوایی

ز بسکه نیست سخن آشنایی، اکنون باب
زبان نمیشودم آشنا بگویایی

توان بدرگه حق قرب مفلسان دانست
ازینکه نیست نمازی، قبای دارایی

گذشت کن، که ترا ره بشهر پاکانست
که همت آمده صابون چرک دنیائی

اگر نساخته یی در لباس، مردم باش
که نیست خرقه، صدرنگ جز خودآرائی

بزلف شانه شمشاد صد زبان میگفت
که به شکستگیی از هزار رعنائی

فراید سخنم، نشنوند از آن واعظ
که گوشوار نگردد گهر، ز یکتایی
اگر سوالی داری، اینجا بپرس.
این گوهر را بشنوید

این گوهر را با صدای خود، برای دیگران به یادگار بگذارید.

برای ضبط گوهر با صدای خود، لطفا به حساب کاربری وارد شوید.

گوهر قبلی:شمارهٔ ۶۲۷
گوهر بعدی:شمارهٔ ۶۲۹
نظرها و حاشیه ها
شما نخستین حاشیه را بنویسید.